گاهی نگاهی ....
گاهى اوقات نه ميتوان نوشت
نه ميتوان تفكر كرد برای نوشتن
بغض راهی برای نوشتن نذاشته است
دايره لغات هر لحظه تنگ تر ميشود
اى شهيدان با شما هستم…
من گنهكارى كه تمام عمر از شماوخاطرات ناب شماگفتم و نوشتم و ديدم و شنيدم
ای دليل گريه های نيمه شبم
چرا نگاه پاكتان را از من برداشته ايد؟؟!
مگر زنده به حيات عند رب نيستيد؟؟
كو؟؟؟؟ كجاست؟؟؟
همت،آوينی،چمران،برونسی،خليلي،دهقان
اى شهدا با شما هستم صدايم را ميشنويد يا نه؟؟؟
انقدر غرق در گناه گشته ام كه حتى صدايم به شما شهدا نميرسد…
آه از اين همه غفلت و گناه
درد نوشت:
مرا در اين زندان نگذاريد تنها
گناهم چيست؟؟ پايم بود در خاک …
ای چشمان پرگناهم خون ببار كه اين فتنه كار توست دوري من و شهدا كار چشم گناهكار من است
چشم من مدتی است كه شهيدان را نميبيند
خون شهيدان را نميبيند كه هر روز در سلامت كامل از روی آن رد ميشوم
گاهی نگاهی ….