ماجرای نبش قبر حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیها
ماجرای نبش قبر حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیها در سال ۱۲۴۲ دفن شدن حضرت رقیه سلام الله علیها با غل و زنجیرهای اسارت
ملا محمدهاشم خراسانی حکایت نبش قبرحضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه در سال ۱۲۸۰ هجری ،را نقل می کند : جناب سيّد ابراهيم دمشقي كه نَسَبش به سيّد مرتضي علمالهدي منتهی ميشد بعداز نبش قبر حضرت رقیه مدام از شدت گریه و غصه غش میکرد. چون به هوش می آمد ، قضیه کبودی را برای مردم تعریف میکرد.
میگفت بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی چادر یا لباس سیاه پیچیده وکفن شده بود.بخشی ازصورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی ، کبود و مجروح بود . سپس به همراه شیون ایشان،صدای ضجهُ زاری از مردم برمیخواست.
اما شرح حکایت:
قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علماء شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند.
والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباس هاي پاكيزه بپوشند، به دست هركس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.
صلحاء و بزرگان دركمال آداب غسل كردندُ لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد،چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.
حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام الله عليها،ميان لحد و كفن صحيحُ سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است. سيّد ابراهیم در قبر رفت، همينكه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هی ميگفت: «اي واي بر من..واي بر من..
به ماگفته بودند يزيدبن معاویه لعنة الله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده،چونکه دختر با پيراهن خودش دفن شده.
من بدن را منتقل نمي كنم ميترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان “رقيّه بنت الحسين” شناخته نشودُ من نتوانم جواب بدهم.
سيّد بدن شريف رااز ميان لحد بيرون آوردُ بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالای زانو خود نگه داشت و گريه ميكرد تا اينكه قبر را تعمير كردند. وقت نماز كه ميشد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه مي گذاشت. پس از فراغ از نماز بر ميداشت و بر زانو مينهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. از معجزه ی آن حضرت اينكه سيّد در اين سه روز احتياج به غذاُ آبُ تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد.
دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را “سيّد مصطفي” گذاشت.
آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.
اين قضيه درسال ۱۲۴۲ هجري شمسي رخ داده و درکتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شدهُ درآخر اضافه کرده است: آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود ، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.
پس از در گذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد ، فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به “مستجاب الدعوه هستند.
منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸
اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦
مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸
تراجم اعلام النساء، جلد ۲،صفحه۱۰۳
و…