عاشقانه ای برای بانوی زندگیم
عاشقانه ای برای بانوی زندگیم
عشق من
همسرِ چادری ،محجبه ،عفیفه و با حیای من
شک نکن بانو جان
با همین چادر مشکی
گرچه در ظاهر ، تو
جلوه های تن خود پوشاندی
شاید از حس خود آرایی تن بگذشتی
یا به تحقیر و تمسخر
که دوصد دختر همسایه و فامیل نثارت کردند
لحظه ای رنجیدی
شایدم زیر همان چادر معصوم خودت
گریه ای هم کردی
ولی آخر خانوم
تو بدان خوب که از هرکس زیبای دگر زیبایی
آینه با همه ی پاکی خود
با همه صدق و وفا
صافی خود
رو سیاه است اگر تو
چادرت سر کنی و
روبرویش باشی
بانوی چادریم
کوه با آن همه شوکت
با همه هیبت و عزت
تو اگر رد شوی از دیده ی او
از شکوه تو بلرزد
همچو خاشاک شود
باحجابم!عسلم
ماه با آن همه زیبایی خود
با همه حس غرورش
گر ببیند تو و آن چادر تو
گویدت ماه تویی ای بانو
از خجالت بشود تیره و تار
نازنینم
گل اگر بوی لطیفی دارد
اگر احساس غریبی دارد
یا اگر مست کند حس مسیحایی او
ماه بانو
تو اگر بوی حجابت به گلستان برسد
همه از مستی تو پر پر و شیدا بشوند.
افتخار دل من، هستی من
چادرت ارثیه حضرت زهراست(س) گلم
قدر آن را تو بدان
که همین چادر تو
بال پرواز تو باشد سوی دیدار خدا
قدر آن را تو بدان
عشق من
عسل چادریم
دوستت دارم