شعر مهدوی
شعر مهدوی
اي روشنايي سحر فاطميه ام
صاحب عزاي خونجگر فاطميه ام
ايام ميروند به اميد ديدنت
يك بار رد شو از گذر فاطميه ام
دست مرا بگير و به دنبال خود ببر
تا با تو طي شود سفر فاطميه ام
آقا گناه روزي چشم مرا گرفت
رزقي بده به چشم تر فاطميه ام
با خود هميشه گفته ام آيا نمي شود
ديدار روي تو ثمر فاطميه ام
وقتي شنيده ام كه ميايي به روضه ها
هرشب اسير و در به در فاطميه ام
پايان راه سينه زني ها شهادت است
اي كاش گل كند هنر فاطميه ام
در ميزنم كه اذن عيادت دهي به من
با اين اميد پشت در فاطميه ام
اللهم عجل لولیک الفرج