زیـبــــاتـــریـــن درد دل آب فــــرات در صحـــرای کـــربـــلا
زیـبــــاتـــریـــن درد دل آب فــــرات در صحـــرای کـــربـــلا
گـر چه آبم , روزی امـا سوختـــم
قطــره تا دریا , سرا پــا سوخـتم
تشنــه ای آمد , لبـش را تــر کند
چاره لب ، تشنــه ای دیگر کـــند
تشنه ای آمد , که سیـــرابش کنم
مشــک خالـی داد , تا آبـــش کنم
تشنه ی آن روز مـن عباس بـــود
پاســـدار خیمــه هــای یـاس بود
خــون عبـاس علمـــدار شهـــیـد
قطره قطــره در درون من چکــید
گر چــه آبـم , آبرویــم رفته است
شادی از رگهای , جوبم رفته است
آب بــودم کربــلا , پشتم شکست
قایق امیــد من , بـر گل نشــست
حال ، از اکبـر خجـــالت میکشــم
از علــی اصغـــر خـجالت میکشم
از رقیـه از ربـــاب و از حســـین
من ز زینب هم خجالت میکـشم
وای خیلی عالی بود.
خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک کنم. درصورت موافقت اعلام کنید لطفا