دلنوشته مهدوی
سلام آقای من …
سلام مولای مهربان من …
میدانم که میدانید تمام ثانیه های حضورم در هستی ، به برکت نام مبارک و نورانی شماست …!
آنچنان با منید که گاهی خودم را هم فراموش می کنم …
نمی دانم من شما را بی نهایت دوستدارم یا شما من را … اما ، …
فکر کنم - شما - بیشتر من را دوستدارید ، چرا که …،
اکثر اوقات فکرتان را ، یادتان را ، خیالتان را ، صدای قدم هایتان را …،
شور جاری حضورتان را ، به سراغ دل من میفرستید …،
که بدانم چقدر به یاد من هستید و مرا دوست دارید …،
جانم به قربان دل مهربانتان مولای من …،
کاش من هم شما را همین اندازه دوست می داشتم تا لااقل ، …
یک سال نه ، یک ماه نه ، یک هفته نه ، یک روز نه ، …
لااقل ساعتی را با یادتان بگذرانم …
آقای من …
آفتاب عالم تاب ،
کرم نما و بر من بتاب ..