خاطرات شهیدان
*❣خاکریزخاطرات شهیدان❣*
*✍ خیلیها دوست دارند اینگونه جان بدهند؛ بخوانید و لذت ببرید*
متن_خاطره:
در فاصلۀ چند متری ، با عراقیها درگیر شدیم. کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته. خواستم بلندش کنم که بهم گفت: من رو اینجا بذار و برو …
بهش گفتم: تو رو می رسونم بیمارستان … اما کاظم گفت: آقا امام زمان(عج) رو به رویم نشسته
بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان(عج) و پر کشید…
?خاطرهای از زندگی سردار شهید کاظم خائف
?منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 178