آوای دل

خانهتماس ورود

موضوع: "بدون موضوع"

داستان"هوش و ذکاوت کودک۹ساله"

ارسال شده در 3 شهریور 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

داستان"هوش و ذکاوت کودک۹ساله”

روزى مأمون لعنت الله علیه خليفه عبّاسى به همراه برخى از اطرافيان خود به قصد شكار عزيمت كرد.
پيش از آن كه آنان از شهر خارج شوند، در مسير راه به چند كودک برخورد كردند كه مشغول بازى بودند.

همين كه بچّه ها چشمشان به خليفه عبّاسى و همراهانش افتاد، همگى فرار كردند و كسى باقى نماند مگر يک نفر از آنها كه آرام در كنارى ايستاد.

چون مأمون چنين ديد، بسيار تعجّب كرد ! از اين كه تمامى بچّه ها هراسان فرار كردند و فقط يک نفرشان آرام ايستاده است و هيچ ترس و وحشتى در او راه نيافت.

پس با حالت تعجّب نزديک آن كودک ۹ ساله رفت و نگاهى به او كرد و گفت : اى پسر ! چرا اينجا ايستاده اى؟ چرا مانند ديگر بچّه ها فرار نكردى؟

آن كودک سريع امّا با متانت و شهامت پاسخ داد : اى خليفه! دوستان من چون ترسيدند، گريختند و كسى كه خوش گمان باشد هرگز نمى هراسد. كسى كه مرتكب خلافى نشده باشد ، چرا بترسد و فرار كند؟ ضمناً راه وسيع است و خليفه با همراهانش مى توانند از كنار جاده عبور نمايند و من هيچ گونه مزاحمتى براى آنها نخواهم داشت.

خليفه با شنيدن سخنان شيرين و شيوای آن كودک خوش سيما شگفت زده شد و چون نام او را پرسيد؟

☀️ جواب داد : من محمّد جواد ، فرزند علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام هستم.

مأمون با شنيدن نام او بر پدرش درود و رحمت فرستاد و به راه خود ادامه داد و رفت . چون مقدارى از شهر دور شدند ، مأمون كبكى را ديد.

پس باز شكارى خود را كه همراه داشت رها كرد تا كبک را شكار كند و بياورد . باز شكارى پرواز كرد و رفت. بعد از لحظاتى بازگشت در حالى كه يک ماهى كوچک را كه هنوز زنده بود را به منقار خود گرفته بود.

با مشاهده اين صحنه ، خليفه و همراهانش بسيار در تعجّب و حيرت قرار گرفتند . هنگامى كه خليفه ماهى را از آن باز شكارى گرفت، از ادامه راه براى شكار منصرف گرديد و به سمت منزل خود مراجعت كرد.

☀️ در بين راه، دوباره به همان كودكان برخورد كرد و امام جواد عليه السلام نيز در جمع دوستانش مشغول بازى بود.

مأمون، حضرت را صدا زد.

☀️ حضرت پاسخ داد : بله.

مأمون از حضرت پرسيد : اين چيست كه در دست گرفته ام؟

☀️ حضرت به اذن و قدرت خداوند لب به سخن گشود و اظهار نمودند : خداوند به واسطه قدرت بى منتها و حكمت بى دريغش، آنچه را كه در درياها و زمين آفريده نيز در آسمان و هوا قرار داده است. اين باز شكارى يكى از آن موجودات كوچک و ظريف را شكار كرده است تا خليفه، فرزندى از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله را آزمايش نمايد و ميزان اطّلاعات و معلومات او را بسنجد.

خليفه پس از شنيدن چنين سخنانى، شيفته او گرديد و گفت : حقيقتاً كه تو فرزند رضا و از ذرّيه رسول خدا صلی الله عليه و آله هستى و سپس آن حضرت را در آغوش خود گرفت و مورد دلجوئى و محبّت قرار داد.

إثبات الهداة : ج۴ ، ص۳۵۱

نظر دهید »

حیا گوهری است که در من پایه های حجاب را میسازد

ارسال شده در 3 شهریور 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

نگاهی به آینه می اندازم…
لبخندے از سر رضایت بر گونه ام مینشیند

چشمڪی به خدا میزنم و قربان صدقه خودم میروم:هزار ماشالله.فتبارک الله احسن الخالقین…

حال…کافی است چادرم را بر سر کنم،هفت الله اکبر،دیگر چه شود…

از زیباییم ماه شب چهارده قایم میشود…
چادرم اینگونه است…
بر سر هر که بنشیند دست نیافتنیش میکند..

یک جور دیگر زیبایش میکند،یک جور دیگر خاصش میکند یک جور دیگر معصومش میکند…میان آن مشکی ژرف بر روی سرم،انگار از صورتم نور میبارد…

چادرم را جمع میکنم و بیرون میزنم…به مسیرم نگاه میکنم،هر ازگاهی محکم تر نگهش میدارم…انگار میتوانم با او خودم را مصون نگاه دارم.خط میکشم روی زشتی های جامعه ام،پاک میکنم نگاهایی را که دوست ندارم،آرامم میکند…یک تیکه پارچه است…میراث بانویم،فاطمه(س)…

رد میشوم از میدان تیر نگاه های گوناگون…اما نگاه دیگران را با خودم نمیکشم…حرف و حدیثی درست نمیکنم،کسی هم از جانب من به گناهان احتمالی آلوده نمیشود،از اینکه حرمت و احترام من آنگونه که باید حفظ میشود و من حقیقی ام دیده میشود…لبخند میزنم..

تو هم اینگونه عاشق این “من حقیقی"میشوی…نه چیزی که بی آنکه بدانم،درست کرده ام تا به عنوان خودم به تو بفروشم…آن وقت می بینی زیبایی من چگونه نثار تو خواهد شد…

حیا گوهری است که در من پایه های حجاب را میسازد و حجاب عشقی است که قرار است من را از همه پنهان کند و به تو برساند…
من نگاه پاک تو را میخواهم

نظر دهید »

چــندکلامـــی خودمونـــــــی

ارسال شده در 3 شهریور 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

چــندکلامـــی خودمونـــــــی

تو مترو نشستی رو صندلی….

یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته…
شما بلند میشی و جاتو میدی بهش…

از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..

حالا یا مبارزه باهوای نفس

یا خدمت به خلق الله ..

خادمی عباد الله.

خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ..

شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته …
خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه… .

رفقا….

خیییلی وقته…..
شهدا جاشونو دادن که
مابشینیم ….

نههه . . . ” جاشونو” ندادن ما بشینیم”

” جونشونو” دادن ما ” بایستیم”

ماچیکارمیکنیم

مگه خدا نگفته “ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا” ؟!

حواسمون هست؟!
داریم جلوی چشم کسانی که جونشونو بخاطر ما دادن گناه میکنیم …

ببخشید ای شهید

که بجای راهت راحتی را انتخاب کردم..

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 963
  • 964
  • 965
  • ...
  • 966
  • ...
  • 967
  • 968
  • 969
  • ...
  • 970
  • ...
  • 971
  • 972
  • 973
  • ...
  • 1338
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آوای دل

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث
  • احترام به والدین
  • احکام
  • اخبار و رویدادها
  • اخلاقی
  • اذکار و دعاها
  • اعیاد ومناسبتها
  • امام زمان(عج)
  • بدون موضوع
  • بسم الله الرحمن الرحیم
  • بیداری از خواب غفلت
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • حجاب وعفاف
  • حدیث نوشته
  • حفظ قرآن
  • خداوند تبارک
  • خرافات
  • دانستنی های پزشکی
  • دهه ولایت
  • روانشناسی کودکان
  • روایات
  • سخن امیرالمومنین
  • سخنان بزرگان
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • سلامت بانوان
  • شهدا شرمنده ایم
  • صلوات
  • طب سنتی
  • طلبگی
  • عبادت و بندگی
  • عکس نوشته
  • غدیر
  • فاطمیه
  • قرآن
  • متفرقه
  • محرم
  • محرم
  • مذهبی
  • نماز
  • نهج البلاغه
  • همسرداری
  • پزشکی
  • پزشکی
  • پژوهشی

Random photo

راهکار رفع افسردگی و اضطراب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟