تکان دهنده ترین پست سال
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد
وهرلحظه از او عیادت می کرد.
یک بار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تاقبل از اینکه مادرش از دنیا برود ،
اورا ببیند…..
از مادرش پرسید:مادر چه میخواهی برایت انجام دهم ؟
مادر گفت :از تو
می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری ،چه شبها هم بدون غذا خوابیدم.
فرزند باتعجب گفت :داری جان میدهی واز من اینها را درخواست میکنی !؟
وقبلا به من گلایه نکردی!
مادر پاسخ داد:بله فرزندم من با این گرما وگرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم وقتی فرزندانت درپیری تورا به اینجامی آورند، به گرما وگرسنگی عادت نکنی!