آوای دل

خانهتماس ورود

موضوع: "شهدا شرمنده ایم"

بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

ارسال شده در 10 شهریور 1396 توسط ترنم در شهدا شرمنده ایم

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند.گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد.هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردن.میشد بادیگارد قماربازا…بچه که بوده باباش می میره.خودش می مونه و مادرش.کاری از دست مادر هم بر نمی یومد.سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه.تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره.وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه.خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند

… سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه…

اینه اثر دعای مادر

بچه ها نکنه از دعای خیر مادرمون محروم بشیم

نکنه مادرمون ازمون برنجه

دست مادرمون رو ببوسیم

به قول شاعر:

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است

هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

سلامتی همه ی مادران عزیز و شادی روح مادران از دنیا رفته صلوات


بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

نظر دهید »

خاطره ای از شهداء

ارسال شده در 10 شهریور 1396 توسط ترنم در شهدا شرمنده ایم

خاطره ای از شهداء

«قوانین ده‌گانه»

برای خودش قانون‌های ده‌گانه درست کرده بود.
قانون‌ها ترکیبی بود از اعتراف و جریمه.
اعتراف نامه؛ تاریخ شروع 1369-4-5
1. بارالها! اعتراف می‌کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. (حداقل روزی ده آیه قرآن بخوانم).
2. پروردگارا! اعتراف می‌کنم از اینکه نمازم را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود. (حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.)
3. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم. (حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز توبه بخوانم).
4. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و [برای] نماز شب هم بیدار نشدم. (حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است که شب‌های سه شنبه و شب جمعه باشد).

شهید سید‌مجتبی علمدار

کتاب فانوس زائر، ص75-65

نظر دهید »

همسر شهید محسن حججی پس از اعلام بازگشت پیکر مطهر شهید به ایران، نامه‌ای به شهید نوشت.

ارسال شده در 9 شهریور 1396 توسط ترنم در شهدا شرمنده ایم

همسر شهید محسن حججی پس از اعلام بازگشت پیکر مطهر شهید به ایران، نامه‌ای به شهید نوشت.

متن این نامه در زیر آمده است:

بسم رب الشهداء و‌الصدیقین

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.

میم، مثل حسین

42 روز پیش راهی سفرت کردم. سفری پر از خطر، اما پر از عشق. سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن. سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی. اولی زندگی در دنیا و‌ دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت. هر چه بود عشق بود و عشق.

خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم. از زیر قرآن ردت کردم. آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست. ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد و بالایت را، هم سرت را.

راستش را بخواهی فکر نمی‌کردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت.

عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است. می‌دانم که تو هم همین حس و حال را داشته‌ای. شب قبل از عملیات زنگ زدی و گفتی:«دلتنگتان شده‌ام».

آمدم بی‌تابی کنم….اما باز کربلا نگذاشت. آخرین دیدار رباب و همسرش.

آمدم بی قراری کنم… اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم. روضه رباب خداحافظی‌اش فرق می‌کند. وداع آخرش فرق می‌کند. خودت هم قبول داری، اصلاً رباب جنس غمش فرق می‌کند. رباب سر، هم سرش را بریده دید. بالای نیزه دید. به دنبالش هم رفت. نمی‌دانم من هم سر، هم سرم را می‌بینم یا نه؟! اما، می‌دانم به اسارت نمی‌روم.

همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتی: «صبور باش، بی‌تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش». من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند.

محسن جان؛ سفیر امام حسین. خبر داری روز عرفه نزدیک است. نمی‌دانم امسال دعای عرفه را به یاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا به یاد تو. چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم. عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت. یک رازی پشت پرده هست که شما را به هم گره زده.

می‌گفتی:« یک شهید را انتخاب کنید، با هم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید».

گفتی:«زندگی‌ات را مدیون حاج احمد هستی».

گفتی:«من سر این سفره نشسته‌ام و رزق شهادتم را هم از این سفره بر می‌دارم».

تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی.

همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس می‌کنم. به این باور رسیده‌ام که شهدا زنده‌اند. خودت که شاهد بودی. بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می‌کرد، خیلی بی‌تابی می‌کرد. خسته که می‌شدم با تو حرف می‌زدم و می‌گفتم:«محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا». تو می‌آمدی، چون علی آرام آرام می‌شد.

می‌دانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی. اصلاً خودمانی‌تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده‌ایم. مثل همه زندگی‌ها سختی‌هایی دارد، مشکلاتی دارد. اما، مهم این است که من فقط تو را دارم. این زندگی هم تفاوت‌هایی دارد، چون زندگی‌مان با بقیه فرق می‌کند، مثل همان روزها. پیوند این زندگی آسمانی است.

اما می‌دانم که باز برایم قرآن می‌خوانی، آن هم با ترجمه.کتاب خواندن‌هایمان ادامه دارد. گلستان شهدا هم که می‌رویم. مداحی هم برایم می‌کنی.

یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی. منم باید برم…آره، برم سرم بره… . آن قدر گفتی و خواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی. هم خودت و هم سرت.

راستی برایت نگفته‌ام، علی دیگر مثل قبل نیست. آرام‌تر شده. انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را. همین هم برایش کافی است.

شب‌ها برایش قصه می‌گویم. یکی بود، یکی نبود. پدری بود به نام محسن و ….با خودم قرار گذاشته‌ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم. موضوع‌های زیادی دارم. مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری‌ات در اردوهای جهادی. داستان عروس و دامادهایی که زندگی‌شان با عکس تو شروع شد. داستان فرزندی به نام امیرحسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن. داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد. داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت.

قصه‌ها را برایش می‌گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود.

محسن دوست داشتنی‌ام؛ چه انقلابی به پا کرده‌ای؟! ببین. دنیا را زیر و رو کرده‌ای. دل‌ها را تکان داده‌ای. نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند. برای آمدنت هم سنگ تمام می‌گذارند. رهبرمان هم گفتند:«محسن حججی، حجت بر همگان شد».

همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب‌ها هم برایت بگویم. با خودم فکر می‌کردم که اصلاً مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو. چگونه زندگی کرده‌ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد. وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آن‌ها شده‌ای. عاشق که نه، اصلاً تو مثل خودشان شده‌ای. دل نوشته‌هایت را خوانده‌ام. دوست دارم مثل حضرت علی‌اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم…که شدی. می‌خواهم گوشه‌ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ….که فهمیدی.

درد بازو و پهلو را احساس کنم….که حس کردی. شهادت بی درد هم نمی‌خواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم… . بی کفن شدی، بی سر هم شدی.

سر دادی و سردار شدی.

مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود. ولی، تو ایستاده بودی.اصلاً مگر می‌شود؟! اما نه، تعجب هم ندارد. از مادرت حضرت زهرا(س)به ارث برده‌ای. مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین (ع) .

با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار می‌شود. تکرار که نه، تجسم هم می‌شود. غریب گیر آوردنت.

خنجر… پهلو… زخم… اسارت… تشنگی…‌ رجز خوانی… خیمه… آتش… دود… سر جدا… بدن بی سر… . روضه‌ام‌ تکه تکه شده. هر کلمه‌ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است. یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست.

اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند. در حرم امام رضا(ع) برایت مجلس آبرومندانه‌ای گرفتند. همه این اتفاقات هم از همان‌جا شروع شد. حرم امام رضا(ع)؛ شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا.

هنوز ادامه‌اش مانده. با آمدنت داری دلبری می‌کنی برای امام‌زمانت.

محسن جان؛ مرد من، در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد. چقدر برایت حرف دارم. ناگفته‌هایی به اندازه تمام سال‌های با هم بودنمان.

تو هم بیا و برایم بگو. از لحظه لحظه شیرینی‌های این سفر.

1 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آوای دل

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث
  • احترام به والدین
  • احکام
  • اخبار و رویدادها
  • اخلاقی
  • اذکار و دعاها
  • اعیاد ومناسبتها
  • امام زمان(عج)
  • بدون موضوع
  • بسم الله الرحمن الرحیم
  • بیداری از خواب غفلت
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • حجاب وعفاف
  • حدیث نوشته
  • حفظ قرآن
  • خداوند تبارک
  • خرافات
  • دانستنی های پزشکی
  • دهه ولایت
  • روانشناسی کودکان
  • روایات
  • سخن امیرالمومنین
  • سخنان بزرگان
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • سلامت بانوان
  • شهدا شرمنده ایم
  • صلوات
  • طب سنتی
  • طلبگی
  • عبادت و بندگی
  • عکس نوشته
  • غدیر
  • فاطمیه
  • قرآن
  • متفرقه
  • محرم
  • محرم
  • مذهبی
  • نماز
  • نهج البلاغه
  • همسرداری
  • پزشکی
  • پزشکی
  • پژوهشی

Random photo

راهکار رفع افسردگی و اضطراب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟