دنیای مادرانه
دنیای مادرانه
باید مادر شوی تا ببینی چطور رحمتت بر غضبت پیشی می گیرد….
مادر باشی، کودکت سرما بخورد، با گلوی ملتهب و سرفه های دلخراش، پایش را بکند در یک کفش که همین الان بستنی می خواهم!
” نه” گفتنت دیدن دارد.
زرنگ باشی در همان دیالوگ کوتاه دو حرفی، معنای صلاح و مصلحت را می فهمی….!!!
بستنی که نمی خری، هیچ! یک قاشق شربت اکسپکتورانت هم می ریزی توی حلقش. زهر هلائقی ست برای خودش!
حواست جمع باشد حکمت می آموزی….
امان از آن روزی که دکتر برای دلبندت آمپول تجویز کند،
سقف و دیوار درمانگاه ها شاهدند چه مقدمه ها چیده ای چه وعده ها داده ای
تا کودکت راضی شود روی تخت تزریقات بخوابد و این رنج کوتاه را تحمل کند.
تو باور می کنی؟!….
باور می کنی ارحم الراحمین عالم، بی مقدمه و بدون تمهیدات لازم میان رنج های خُرد و کلان روزگار، رهایت کرده باشد.
من یقین دارم بی تاب است، هی می آید از لایِ درِ نیمه باز دنیا به تو نگاه می کند، دلداری ات می دهد؛
“آرام باش… چیزی نیست… تمام شد. یک کمِ دیگر صبر کنی، از این رنج راحت می شوی، بعدش برایت چنین و چنان می کنم.”
اما سیمرغِ دردناک ترین لحظه مادری، می رسد به وقتی که کودکت در گوشِ مهمان چیزی بگوید و مهمان به او پولی بدهد….
آتش می گیری، با خودت کلنجار می روی، دو دو تا چهار تا می کنی، “من که همه نیازهایش را برطرف می کنم، چرا آبرویم را برد، به غیر، توجه نشان داد".
این ها همه خداشناسی ست، توحید است. کافی ست مادری را تجربه کنی تا برایت ملموس تر شوند.
زنانی که خود خواسته فرزند نمی آورند در واقع خویشتن را از دانشگاه مهم خداشناسی محروم می کنند.