شرط اجابت دعا
آیت الله بهجت(ره)
استجابت دعا شرطش توبه است این مشروط(دعا) را با شرطش(توبه) چرا به جا نمی آورید تا مستجاب شود؟! و چرا دعای تائب و دعای با توبه نمیکنید؟!
در محضر بهجت/ج۱/ص۳۶۷
آیت الله بهجت(ره)
استجابت دعا شرطش توبه است این مشروط(دعا) را با شرطش(توبه) چرا به جا نمی آورید تا مستجاب شود؟! و چرا دعای تائب و دعای با توبه نمیکنید؟!
در محضر بهجت/ج۱/ص۳۶۷
چله بزرگ، چله کوچک، چار چار، سده، اهمن و بهمن، سیاه بهار وسرما پيرزن .
کلمات زیبا و دوست داشتنی بالا ،کلماتی هستند که برای نسل قدیم بسیار آشنا و با رگ و خون آن عزیزان عجین شده و اما نسل جدید ….
زمستان به دو بخش چله بزرگ(چله کلان ) و چله کوچک (چله خرد ) تقسیم می شده است،
که چله بزرگ از (اول دی ماه تا دهم بهمن ماه) می باشد و چهل روز کامل و چله کوچک از (یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه ) 20 روز کامل و به همین دلیل چون 20 روز کمتر است چله کوچک نامیده شده است.
غروب آخرین روز چله بزرگ جشن سده برگزار می شد، مردم دور هم جمع می شدند و از این جشن لذت می بردند و در نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند،
این دو برادر ( چله بزرگ و چله کوچک ) در هشت روز در کنار همدیگر هستند که آن 8 روز را ( چار چار) می نامند. به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک گفته می شود.
پس از چار چار نوبت به اهمن وبهمن پسران پیرزن (ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند 10 روز اول اسفند را اهمن و10روز دوم اسفند را بهمن می گویند و این 20روز ممکن است آنقدر بارندگی باشد که این دو برادر به دوچله طعنه بزنند، با توجه به شعری که قدیمی های نازنین می خواندند (اهمن و بهمن، آرد كن صدمن، روغن بیار ده من، هیزم بکن خرمن عهده همه بامن )
تا اینجا 20 روز از اسفند به نام اهمن و بهمن نامگذاری شده اند و می ماند 10 روز آخر اسفند ماه که 5 روز اول سیاه بهار نام گرفته و شعری هم که قدیمی ها می خوانند (سیاه بهار شب ببار و روز بکار ) از این شعر هم مشخص می شود در این ایام شب ها بارندگی فراوان بوده و روزها کشاورزان مشغول کشت و زراعت بوده اند، 5 روز آخر هم سرما پیرزن نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی، گاهی همراه با باد و اکثر اوقات از آسمان تگرگ می بارد که قدیمی های دل پاک براین باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده و مهره های آن به زمین می ريزد.
حیف است این قصه ها از صفحه روزگار محو شود.
عاقبت تحقیر مومن!
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
روزی مرحوم مرشد چلوییه معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
قبلا وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند،
اما یک باره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود …!
شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی »!
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و با تحقیر از در مغازه بیرون کردی؟!
گرفتار همان کار هستی!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست،
و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »