آوای دل

خانهتماس ورود

موضوع: "بدون موضوع"

شهید رجب علی غلامی

ارسال شده در 10 مرداد 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

‌ بجستان به تعداد سوره‌های قرآن 114 شهید تقدیم اسلام کرده است، که شهید رجب‌علی غلامی از کشور افــغانستان، سرآمد همه این شهدا و از افتخارات بزرگ بجستان است.

دلیل آن را بخوانید :

پس از باز کردن معبر مین ، به سیم خاردار حلقوی رسیدند که به هیچ عنوان نمی‌شد

آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردند سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!

خبر رسید که گردان پشت سیم خاردارهای حلقوی گیر افتاده ،

از مکالمات بی‌سیم معلوم بود برادر کاوه اصرار دارند که کار زودتر شروع شود …

در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید ! بعد هم گفت :

همه از روی من عبور کنید ، بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند!

خارهای سیم در بدن جوان فرو رفته بود ، در زير نور منوّر کاملاً مشخص بود ،

قطرات خون از بدن او جاری شده بود. وقتی همه نیروها از روی بدن او عبور کردند،

عمليّات با موفّقيّت آغاز شد ، در همان لحظات جوان را از روی موانع بلند کرديم ،

همينطور که خون از تمام بدن او جاری بود ، دستانش را به سوی آسمان بلند کرد :

خدايا تحمّل ندارم ، شهادت را نصيبم کن ،

در همان لحظه، گلوله ای بر چهره نورانی او نشست …

اهل افغانستان بود ، پيکرهای شهدای عمليّات والفجر9 به شهرستان بجستان آمد

تمامی شهدا توسّط خانواده هايشان تشييع و تدفين شدند امّا هنوز يک شهيد مانده ،

کسی برای تحويل پيکر او اقدام نکرده ، خانواده اش را درجنگ افغانستان از دست داده بود ،

نانوا او را شناخت ، مدتی در نانوایی کار میکرد !

امام فرموده بود : جبهه رفتن واجب کفایی است. او هم مقلّد امام بود ؛

می گفت: “اسلام مرز نمی شناسد، امام ولّی ماست “

غربت و گمنامی خاص خودش را داشت ، نوزده سال بیش تر نداشت ،

از تمام دار دنیا یک موتور داشت ، آن را هم وصیت کرده بود بفروشند و به جبهه کمک کنند.

بر روی سنگ مزار او نوشته شده که «مادران و خواهران بر سر مزار من گریه کنید که من

در این شهر غریبم و پدر، مادر و خواهری ندارم که برایم گریه کنند.»
??????
شادی روحش صلوات

◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

نظر دهید »

اللهم عجل لولیک الفرج

ارسال شده در 10 مرداد 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

سه‌شنبه‌ها سکوتم ناگهانی می‌شود

دلم لبریز عطر مهربانی می‌شود

همین که قطره اشکی چکید از دیده عشق

هوای قلب من جمکرانی می‌شود

✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ✨ ? ✨?✨

نظر دهید »

داستان مقبل کاشانی

ارسال شده در 10 مرداد 1396 توسط ترنم در بدون موضوع

? داستان بسیار زیبای “مقبل کاشانی"?

مقبل کاشانی، شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن یک عده از افراد بر میگردن کاشان یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن.

اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری، از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده؛ دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت با خودش میگفت همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه در گلپایگان ماند تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …

همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید، مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد؛ خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن …

مقبل میگه: با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند.
یکی گفت: درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) و خدیجه کبری(سلام الله علیها ) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند؛ چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت.
پرسیدم: توکیستی؟
گفت : من از فرشتگان حافّین هستم، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم.
در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود، از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم.
گفت: پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (علیه السلام )آمده اند.
مقبل میگه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود: بروید به محتشم بگویید بیاید.
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند، که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود، برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود.
حضرت فرمود: ای محتشم امشب شب عاشوراست، از آن اشعار جانسوزت بخوان
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا

اینجا بود که، صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد …

حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود: ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند.
سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان محتشم ادامه داد:

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که، گویی صدای گریه به عرش میرسید.

محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود: باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده
محتشم در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت، فریاد کنان صدا زد یا رسول الله(ص):

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند و ملائکه محتشم را ساکت میکردند، محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد.
پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) عبای خود را بر دوش محتشم انداخت …

مقبل میگوید؛ من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان.
هر چه انتظار کشیدم نفرمود، مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند: ای مقبل، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود: به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند.

مقبل گوید؛ رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم، مقام محتشم از من خیلی بالاتر است.
شروع کردم به خواندن اشعارم:

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

تا این اشعار را خواندم، حوریه ای آمد و گفت: مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد.
مقبل گوید؛ از منبر فرود آمدم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) صله چیزی به من عطا نفرمود، ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد: ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد.
مقبل گوید؛ در این حال از خواب بیدار شدم.
فردای آن روزقافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند …

?وقایع الایام 58

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 1151
  • 1152
  • 1153
  • ...
  • 1154
  • ...
  • 1155
  • 1156
  • 1157
  • ...
  • 1158
  • ...
  • 1159
  • 1160
  • 1161
  • ...
  • 1338
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آوای دل

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث
  • احترام به والدین
  • احکام
  • اخبار و رویدادها
  • اخلاقی
  • اذکار و دعاها
  • اعیاد ومناسبتها
  • امام زمان(عج)
  • بدون موضوع
  • بسم الله الرحمن الرحیم
  • بیداری از خواب غفلت
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • حجاب وعفاف
  • حدیث نوشته
  • حفظ قرآن
  • خداوند تبارک
  • خرافات
  • دانستنی های پزشکی
  • دهه ولایت
  • روانشناسی کودکان
  • روایات
  • سخن امیرالمومنین
  • سخنان بزرگان
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • سلامت بانوان
  • شهدا شرمنده ایم
  • صلوات
  • طب سنتی
  • طلبگی
  • عبادت و بندگی
  • عکس نوشته
  • غدیر
  • فاطمیه
  • قرآن
  • متفرقه
  • محرم
  • محرم
  • مذهبی
  • نماز
  • نهج البلاغه
  • همسرداری
  • پزشکی
  • پزشکی
  • پژوهشی

Random photo

راهکار رفع افسردگی و اضطراب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟