شنبه های نبوی
شَنبـہ ها مَملـوّ از بـوےِ وَلـے سٺ
گرچہ نـامِ روزِ شَنبـہ با نَبــے سٺ
چون پیمبرِ نَفْس و جان مُرتضے سٺ
پس یقیناً صاحِـبِ شَنبـہ عَلـے سٺ
شَنبـہ ها مَملـوّ از بـوےِ وَلـے سٺ
گرچہ نـامِ روزِ شَنبـہ با نَبــے سٺ
چون پیمبرِ نَفْس و جان مُرتضے سٺ
پس یقیناً صاحِـبِ شَنبـہ عَلـے سٺ
⇜بانو چادرے ڪہ شدے
⇜مرامت هم چادرے باشد
⇜چادر ڪہ گذاشتے
⇜وظایفت بیشتر مے شود
⇜گرچہ من مے گویم عشق است
⇜و خبرے از وظیفہ نیست
⇦چشم هایت بانو?
⇦حواست باشد..
⇦صدایت بانو?
⇦حواست باشد
⇦قدم هایت…
⇦مبادا رفتارت چادرے نباشد
❁آخر همیشہ مے گویم چادرڪہ سر ڪردے
❁یڪ چادر ظاهرے بر سرت هست
❁و یڪ چادر باطنے بر دلت..
حواست باشد بانو..
چادرے ڪہ در دستان توست
یادگار مادرم زهراست
مبادا روز قیامت
چادر را ازما بگیرند و
بگویند…لیاقتش را نداشتے…
بانو حواست باشد…
چادر حرمت دارد
یڪ آرزو دارم نگو محال است
ڪہ دلم سخت مے شڪند
آرزو دارم فرداے قیامت
زهرا(س)
چادر را با دستان خود
سرم ڪند
بگوید مال تو…
چادر سخت بہ تو مے آید…
آرزو است دیگر….
من بندہ ے پر توقع خدا….
ببخش مرا زهرا جان…
. بیرق شیعہ چادر خاڪی توست یا زهرا
کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است
چیز سیاه روی سر!!
- مامان!
مامان!
من از این چیزای سیاهی
که روی سر این خانوماست می خوام!
والا اولش وقتی دختر بچه ی کوچولوی توی پارک با اشاره به خانم و خواهرم که با من راه می رفتن این جمله رو به مامانش گفت خیلی تعجب کردم که این بچه حتی اسم چادر رو هم نمیدونه!
ولی وقتی مامانش دستشو گرفت و کشون کشون از ما دورش کرد و جوابشو داد ,
اون تعجبم از بین رفت که هیچی!
از این متعجب شدم که بچه ای توی این سن با همچین مامانی چطور از چادر خوشش اومده!!
آخه
مامانش بهش گفت:
- اه! از اینا خوشت اومده؟
بعد انگار که به کیسه زباله ای که گربه پاره ش کرده باشه و بوی بد ازش میاد نگاه کنه به ماها یه نگاهی انداخت و ادامه داد:
- پاشو !
پاشو بریم دخترم! اینا که می بینی اُمُلن!
جالب بود
بچهه هم که انگار یه عروسک خوشگلو توی ویترین مغازه دیده باشه و بخوادش, گریه می کرد و به چادر ماها اشاره می کرد.
خلاصه
آخرش بچهه به زور مادرش از ما دور شد و حتی ما نتونستیم بهش بگیم که
عزیز دل!
این «چیز سیاه روی سر» همون چادره!
کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است