خوشبختي را کجا ميتوان يافت؟
از خدا پرسيد: «خوشبختي را کجا ميتوان يافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههايت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانهاي بزرگ داشتم بيگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم يقيناً خوشبختترين مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر… اگر… و اگر…
اينک همه چيز داشت اما هنوز خوشبخت نبود!
از خدا پرسيد: «حالا همه چيز دارم اما باز هم خوشبختي را نيافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداري…
بخواه که ديگران را کمک کني…
بخواه که هر چه را داري با مردم قسمت کني…»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب ديد لبخندي را که بر لبها مينشيند و نگاههاي سرشار از سپاس به او لذت ميبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدايا خوشبختي اينجاست؛
در نگاه و لبخند ديگران…»