داستان پند آموز
مي گويند پسري در خانه خيلي شلوغ کاری کرده بود. همه ی اوضاع را به هم ريخته بود.
وقتي پدر وارد شد، مادر شکايت او را به پدرش کرد. پدر که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر ديد امروز اوضاع خيلي بيريخت است، همه ي درها هم بسته است. وقتي پدر شلاق را بالا برد، پسر ديد کجا فرار کند؟ راه فراري ندارد خودش را به سينه ي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت ديديد اوضاع بيريخت است، به سوي خدا فرار کنيد.
«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله» هر کجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست. حاج محمد اسماعيل دولابی.