رحمت خدا مقدم بر سرنوشت
رحمت خدا مقدم بر سرنوشت
زنی که صاحب فرزند نمی شد، پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر دعا میکند و وحی میرسد: او را بدون فرزند خلق کردم…
زن میگوید خدا رحیم است و میرود…
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است.
زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود…
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند!
با تعجب از خدا می پرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزندخلق شده بود؟!
وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند.
رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت…