خبری رسید....
خبری رسید…
خبر در همه جا پیچید. همه اشک ریختند. همه آه کشیدند. گفتند که تو را غریب گیر آوردند. گفتند
تو هم مثل اربابت بی سر پر کشیدی?
تو مدافع تمام خوبیها بودی. مدافع حرم بیبی زینب بودی.
داشتم به آخرین فیلمت نگاه میکردم شهید مهربان ! فیلمی که دوستانت در اردوهای جهادی از تو گرفته بودند.
محسن حججی!
در آن فیلم، حرفی را از تو شنیدم که برای یک عمرم کافی بود.
گفتی:"احساس می کنم
برای امام زمانم کاری نکردهام.”
گفتی: “ما برای انتظار خیلی باید کار کنیم.”
گفتی و مرا عجیب به فکر فرو بردی. وقتی تویی که حالا برای همه پسران و دختران این سرزمین اسطوره شده ای این حرف را زده باشی؛ من چه بگویم⁉️
باید قلبم را گردگیری کنم و تا دیر نشده کاری کنم.
من یک دخترم! مثل همه دختران این سرزمین آرزوهایی دارم.
شاید تویی که این نوشته را میخوانی دختری هستی با آرزوهای رنگارنگ. کمد خیالاتت را پر کردهای از رویاهای کوچک و بزرگ ارغوانیات و هر روز گردگیری و مرتبش میکنی تا تمیز و اتو کشیده بماند.
حالا باید کاری کنیم؛ دست در دست هم بگذاریم تا با لبخند صاحب مهربانیها
روزهایمان گرمایی دیگر بگیرد.
راستی اولین قدم؛ اولین گام از کجاست؟
از کجا باید دوباره شروع کرد؟
کافیست با یک سلام عهدمان را تمدید کنیم.
نباید بگذاریم تاریخش بگذرد، این عهد باید مانا بماند.
هر صبح که از خواب بلند می شویم قبل از سلام به هرکس؛ اول به دلبر واقعیمان سلام میکنیم؛
سلام می کنیم و می گوییم:
آقاجان یا ابا صالح المهدی!
بابای خوب همه ما!
روز من دوباره آغاز شده است؛
میشود صاحب اختیار تک تک ثانیهها و دقایق روزهایم شوی؟ میشود کاری کنی تا راه محسنها تمام نشود؟ میشود در زندگیمان برای همیشه بوی خوش عطر محمدی پخش شود؟
گلستان اینجاست؛
بوی بهار می آید….
سیما سادات تقوی